شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۶

دل خسته

دوباره صدای قدمهای بلند سکوت
به هر کوی و برزن بپیچیده است
و آهی به میزان آمال بی انتها
در هر چه خواهندگی ، بسته است
در این شام غمناک و پر التهاب
دلم از پی پر زدن خسته است
کمت دارم ای دوست ، ای بیدریغ
کجایی که این غم دلم خسته است

شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

راه

به راه میاندیشم
راهی برای رفتن و نه ، ماندن
راهی به بلندای تاریخ ، به پاکی کویر ، به مقصد نور
راهی از میان تاریکیها به سر منزل روشنایی
نتهای زندگی تکرار میشوند
تمُ ، بک ، پلنگ
تم ، بک ، پلنگ

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

روزگار خوش

در کوچه پس کوچه های ذهنم بدنبالت میگردم
خاطرات کودکیم را دوباره جستجو میکنم
کوچه های تنگ و بن بست
بوی عطر یاسهای رازقی
صدای خروس معصومه
چای تازه دم زهرا خانوم
ولبخند شیطنت بار دختر عصمت خانوم ، هنگامه
دوچرخه سواری با روح الله
عاشقی یوسف و ایران
یادت بخیر ، روزگار خوبی بودی
یادت بخیر
ودوباره پاکی و صفا یادم میاید

شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۶

روبه خدا


روی برمیگردانم از همه تمدنتان

در شهر بزرگتان جایی برای کوچکی چون من نیست

معیارهایتان را برای بزرگی ، نمی پسندم

سر به کوه مینهم

و دوباره

به انسان شدنی می اندیشم

که خدایی شدن را در بر داشته باشد

طبیعت پاک همه چیزش را بیدریغ عطایم میکند


عکس: بهزاد ، دربند-اوسون 13 اردیبهشت 86