یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶

عید


نمیدونم "عید است ساقیا قدحی پر شراب کن" یا نه "عید ما روزی بود کز ظلم اثاری نباشد" به هر حال بهار رسیده و طبیعت داره زندگیشو از سر میگیره و ما چشم به آینده دوختیم

باید پروانه شد و از این پیله اومد بیرون . باید پروانه بشیم ، پروانه(به قول نیکوس کازانتزاکیس)ولی چه جوری نمیدونم ، باید راهشو پیدا کنیم ، مطمئن هستم که پیدا میکنیم .قطعا برای این بدنیا نیومدیم که یه کرم جاودانه بشیم ، قطعا
عکس: بهزاد ، بهار 85 ، کرج

چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۵

زود است گالیا ! نرسیده است کاروان



دیرست گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه
دیرست گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو؟ ... آه
این هم حکایتی است
اما دراین زمانه که درمانده هرکسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزارآتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...
دیرست گالیا
هنگام بوسه وغزل عاشقانه نیست
هرچیز رنگ آتش وخون دارد این زمان
هنگام رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد
یاران من به بند
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار گوشه این دوزخ سیاه
زود است گالیا
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان
اکنون زمن ترانه شوریدگی مخواه
زود است گالیا ! نرسیده است کاروان
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته باز یافت
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها وغزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو عشق من
هوشنگ ابتهاج
عکسها:بهزاد ، چابهار، اسفند 85

دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۵

خورشید در بند

آسمان تاریک
شب بی مهتاب
و
خورشید در بند
ستارگان خاموش
که
خفاشان از نور گریزانند
اما در طول تاریخ اندک نوری ، سیاهی را پراکنده است
صبح نزدیک است
پی نوشت : ساقی و سارا در تجمع دیروز دستگیر شدند.

شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵

روح موسی

چقدر دلم به روح موسی نیازمند است
به تکلم بی تکلف با خدا
بی واسطه از میان درخت و نور
وتو میگویی باز
خدا در همه جا جاریست
چشم بگشا ، جان تازه دار
عکس : بهزاد ، زمستان 85

بیدهای بی جنون


بیدهای بی جنون ، با گیسوان سپید
سر به زیر و دل در خاک ، به دیدنت کمر خم میکنند
برف طبیعت را آراسته است
دنیا پاک و زیبا میشود
عکس: بهزاد ، زمستان 85