دوباره صدای قدمهای بلند سکوت
به هر کوی و برزن بپیچیده است
و آهی به میزان آمال بی انتها
در هر چه خواهندگی ، بسته است
در این شام غمناک و پر التهاب
دلم از پی پر زدن خسته است
کمت دارم ای دوست ، ای بیدریغ
کجایی که این غم دلم خسته است
اینجا برای خودی مینویسم که بعدا میاد برای بهزاد سراج فرداها
۷ نظر:
ای صمیمی ای دوست
گاه بی گاه
بر لب پنجره خاطره ام می آیی
ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
من به یادت هستم
.
.
.
...
با او بگو چه مي کشم از درد اشتياق
با او بگو که مهر تو از دل نمي رود
شايد وفا کند ، بشتابد به ياريم
ای ول بابا
چه محفل شعر و شاعری ای راه افتاده اینجا
میم بده!
سلام آقاي سراج. از رضاي پروين خبر ندارين؟ خواهش مي كنم فقط بگين حالش خوب هست يا نه. ممنون مي شم.
ببين چه دل خسته اي همه چيز توش پيدا ميشه از شعر تا اطلاعيه
حال ميکنم با اين نوشته هات عزيزمممممم
سلام مهندس
بیکار شدی یک نیم نگاهی هم به این وبلاگ بنداز ببین چیزی از توش در می آید
http://saeedmirzai.blogspot.com/
مخلصات
-- سعید
اسماعیل جان خبری زش ندارم ولی یکی از دوستان میگفت که کلا به اراک نقل مکان کرده
امیدوارم حالش خوب باشه
خبردار شدی یه خبری هم به ما بده
ارسال یک نظر