شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶

درب زرد ، درد سیاه


نه
حتی سخن گفتن با تو در کنار آن درب زرد هم نمیتواند التیامی بخشد این دردهای سیاه بی پایان را
آسمان سرگردان ، یکجا نشینی را بر نمیتابد
دردهایم را بدوش میگیرم و دنیا را چون بازیچه ایی در دستان کوچک کودکم
شلاق باران ، زخمه های سه تار را تکرار میکند
باز در باران به خواب میروم وسبز میشوم

۴ نظر:

ناشناس گفت...

حتمن "تو" اونقدر بزرگ نیست که احاطه ت کنه، دلیلت بشه و دردهای سیاهت رو التیام ببخشه.
بیچاره حتمن که خیلی عذاب می کشه واسه این بزرگ نبودن. کاش بود.

ناشناس گفت...

درد "تو " از زخم هاي "تو" نيست
تو تنها نيستي
شفاي " تو " از ساحتي آغاز مي شه که تو مي آموزي رابطه عاشقانه با خودت برقرار کني . عاشق ،حاکمه
حکم مي کنه و عشق رو در هر جلوه اي
شکار مي کنه ،چه در غم،چه دردمندي مرسي از
هله
يا علي

ناشناس گفت...

نه جهانگل
شاید این منم که خیلی کوچیکم
میدونی برای هر مظروفی باید ظرف متناسب خودش وجود داشته باشه.شاید من ظرفیت التیامهای اونو ندارم.به هر حال تو نتیجه فرقی نداره ، بی خیال

ناشناس گفت...

به نظر من نتیجه هر چند مهمه، اما مهمترین چیز نیست.
اهمیت اصلی مال رونده. روند خیلی مهمتر از نتیجه ست عزیز جان.
فک کنم اون ظرف فقط خسته ست. خسته. فقط همین! جون می گیره دوباره و اونوقت ...