پنجشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۶

غربت

تو این غربتی که هستم دارم میمیرم حالیت نیست
میخوام دستتو تو دستم، بازم بگیرم حالیت نیست

۲ نظر:

ناشناس گفت...

روحش شاد
اینه اون بزرگ می گه: تنها صداست که می ماند.
با خوندن پستت صداش تو گوشم پیچید و روانم شاد شد.

ناشناس گفت...

جهانگل:
گاهی آدم مجبور می شه کارایی بکنه که اصلن دلش نمیخواد.
تو اون تاریخ من؛ تو این تاریخ (حالا) ...
دیشب در گفت و گویی که با فروید داشتم، از لا به لای حرفهایی که داشتم بهش می زدم، به چیزای مهمی پی بردم. آدم خوبه گاهی بلند بلند فکر کنه. حتمن چیزای تازه ای کشف می کنه.
اینکه دلم تنگه، اینکه نفسم بالا نمیاد، اینکه ... هر چی بگم بازم کمه! حقیقت اینه که به قولِ تو "من از یادت نمی کاهم."
حتا اگه بخوام، نمی تونم بکاهم.
می گذره این روزا. تاب میارمش، مثلِ تو که تاب میاریش.