شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

سوز ساز

گیسو ز رخ یکسو بزن
آتش به جان ما بزن
آنسو مرو ، اینسو میا
سوزی به ساز ما بزن

۴ نظر:

ناشناس گفت...

غم آمده غم آمده انگشت بر در می زند
هر ضربه انگشت او بر سینه خنجر میزند
ای دل بکش یا کشته شو غم رااینجاره مده
گر غم به اینجا پا نهد آتش به جان در میزند
از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند

ناشناس گفت...

غم را در اینجا ره مده

بهزاد سراج گفت...

فریدون عزیز قصور ما و غم را توامان عفو کنید

ناشناس گفت...

آقا جون همه موهاشون رو یه وری شونه کردن. نه اونوری رفتن نه اینوری اومدن. بابت مصرع دو و چهار هم زدن تو کار سیستم توکل بلکه خدا بخواد و فرجی بشه آتیش یکی به جون شمابخوره و سازتون نوای سوز بگیره.
رضایت می دی آپ کنی حالاااااااا؟