چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵

تلاطم


نفس نفس تلاطم زندگی را فرو میدهم

بازدمی اتفاق نمیافتد

تلاطم میکشدم

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵

اطاعت امر











یکی از دوستان امر کردند این عکسها رو بذارم اینجا . اون بهش میگه قلپ قلپ رودخونه نوشیدن
اطاعت نمودم

عکسها :زمستان 85 ، رودخونه درکه ،بهزاد

چه فرمایی بساجی یا بسوجم

تو را میخواهم
چون میشناسیم ، و از من به من نزدیکتری
تو را دوست میدارم
چون هیچکس را بیش از من دوست نمیداری
تو در من میجوشی و من از تو سیراب میشوم
تنها دلیل تحمل زمین تویی ، و فرمان بودنت
و باز هم باید
تو
بخوانیم
که من از خویش هیچ ندارم
ماندن و رفتن را تو فرمان میدهی
نازنینم

عکس: ساحل بوشهر ، نوروز 85 ، بهزاد

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

دردانه عالم امکان

نازنین نازدانه
دل سرگشته مان را بیش از این یارای تحمل بار نیازمان به تو نیست
سنگینی بار امانت کمر هر تنابنده ای را دو تا کرده است
همه بر سر هر کوی و برزن ، خموش و گویا ، تو را میطلبند ، پیدا شو
گر چه ما خود حجاب خودیم
اما
محروممان مساز از دم مسیحایی خویش
به تو محتاجیم ، محتاج

محرم

السلام ای شاه مظلوم و غریب
السلام ای آیه " ام من یجیب"ا
دوباره محرم
دوباره حسین
دوباره تحمل مظلومیتی بیش از 1400 سال قبل
و اینبار زخمی که از دوستان جاهل به جان مینشیند
جاهل
و
دوست
و چه دردآور است مظلومیت دوباره و چندباره
حسین
عکس : عاشورای 85 ، بهزاد

پنجشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۵

دو رنگی



یکرنگی کیمیائیست نایاب
خسته از هر آنچه رنگ دورنگی دارد
به قصد مقصد ناکجا

سر سودایی خویش را بدوش میکشم
عکس : نمایشگاه رنگرزی ، ارگ وکیل شیراز ،بهزاد

سه‌شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۵

دعا


خدایا
به من زیستنی عطا کن
که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که
برای زیستن گذشته است
حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
" دکتر شریعتی"


عکس:مسجد ابراهیم ، نمایشگاه بین المللی،زمستان 85 ،بهزاد

سه‌شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۵

درد دلی شبیه وصیت

وقتی چشمانم را از دنیای زیبایتان بستم
در قبری تاریک پنهانم مسازید
چون لکه ننگی که از صفحه روزگار میزدایید
بگذارید چشم در چشم خورشید بدوزم
و او خود بخواند همه آنچه را که عمری توان گفتنش نبود
روزگاری تنم گرمترین آغوشها بود
برای آنانی که دوستشان میداشتم
و چشمانم آیینه تمام عیار احساس
قلبم
چکیده عشق
و دستانم
نوازشگران گیسوان بلند محبت
عریانم مسازید
من از هماغوشی با تن سرد خاک بیزارم
اشکهایتان نیز ارزانی خودتان باد
خوب میدانم در آن هنگام که ناقوس سومین طلوع خورشید به صدا درآید
یادم از خاطرتان زدوده خواهد شد
و من
برای همیشه به ابد یت خواهم پیوست
بسترهاتان همیشه گرم
زندگیتان همیشه سبز
اما. . . اما
همیشه بخاطر داشته باشید
دوستتان خواهم داشت
همقطاران کاروان عشق
جاودانه و بی چشمداشت
تا ابد

شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۵

گیسوان یخ آجین







براستی دست کدامین مشاطه گر ، بدین زیبایی
گیسوان یخ آجین ترا آراسته است
بالهای یخین رودت ، به اوج میبردم ، زمین
و سرمایت
تمام وجودم را گرمی می بخشد
پی نوشت: هفته ای پنج ساعت زندگی میکنم (تو کوههای درکه) واین هدیه شبنم بود به من
عکسها:درکه 21/10/85 ، بهزاد

چهارشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۵

خدا جون کجا غیبت زده


شما خدای منو ندیدین؟
تا همین چن وخت پیشا سرم رو زانوش بودا
نمیدونم یه دفه چی شد که گذاش رفت ،دیگه ندیدمش
خودش همیشه میگفت تنهام نمیذاره ها
دلم تنگشه بخدا
اگه دیدینش بهش سلام منو برسونین و بگین این بچه میمیره بی تو ، برگرد ، تو رو به جان عشق برگرد
پی نوشت:خیلی وقته که خداییش یه دعای کمیل توپ نخوندم.بد جوری دلم لک زده.شاید این پنجشنبه یه دلی از عزا در بیارم
عکس :بهزاد ، غروب درکه

صدام اعدام شد

صدام هم رفت
به واقع از چنین مرگی برای او ، که روزی دشمنی سرسخت برای وطن ، میشماردمش متاثر شدم
رسیدن به فقر پس از برخورداری از ثروت و ذلیل شدن پس از عزت دردآورترین رویداد زندگی ست
ترجیح میدادم دشمنم با قدرت و در سربلندی بمیرد ، که مرگ دشمنی چنین خوار و خفیف ، جز ترحم را بر نمی انگیزد
خداوند همه مارا رحمت کناد