چه آزاد و رهایی ، هم زنجیر
طوفان ، تندر ، آتش
کاش آذرخشی بودم در پهنه آسمان
حتی اگر عمرم فقط
بقدر بارقه ای باشد در ظلمات
عکس:بهزاد ، انزلی-دهکده ساحلی ، زمستان 84
عکس:بهزاد ، انزلی-دهکده ساحلی ، زمستان 84
اینجا برای خودی مینویسم که بعدا میاد برای بهزاد سراج فرداها
۱ نظر:
آن که تو را با خویشتن برابر نهد
بسیار بر تو ستم روا داشته است
ترا چه گناه
که او شیدای تسلط است
و تو دلداده رهایی هستی
ترا چه گناه
که او شیدای مرگ است
و تو دلداده زیستنی
ترا چه گناه
که او سرگشته است و پریشان
در این پندار که:
آیا بهشتیان را بر چهره موی است یا نه!
و تو
در این پندار سرگشته که:
تهی دست بر دروازه تاریخ
چگونه به قرن بیست و یکم
گاه می نهی
ارسال یک نظر