هزاران سال است که با تیری بر چشم و آرزویی بر دل
روزی هزاران بارمتولد میشوم
دلم برای برادران سرخپوستم تنگ است ، برای آزتکها
تکرار زندگی خستگی را از حد گذرانده است
بسیار مشتاقم سفری را بیاغازم بس طولانی
برای تمام هزاران سال باقیمانده
سفری که آغازش ، مرگ است ، و نه پایانش
و در آن زمان بی معناست
به ابدیت خواهم پیوست ، ابدیت
عکس: بهزاد، زمستان 85
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر