یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵

شکوفه


چون بلبلی ، بر شاخه های سیب
رو به آسمان نغمه سر خواهم داد
باغ را به شکوفه مینشانم
و بهار را به ارمغان میاورمت
مرا منتظر بمان
عکس : بهار 85 ، کرج ، بهزاد

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

ما منتظران را به لب آمد نفس

بهزاد سراج گفت...

ای دوست که میشناسمت
وعده دیدار نزدیک است

بهزاد سراج گفت...

ببخشید اشتباها نوشتم میشناسمت ، میخواستم بنویسم نمیشناسمت

ناشناس گفت...

و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت

ناشناس گفت...

تو که سالاري رفيق
منم يه دوست
مرا گلي کوچک در گلستان خويش ساز
شايد و شايد
روزي از اين باغ بگذري

بهزاد سراج گفت...

دوستای من همشون برام تمام دنیان ن یه گل تو گلستون
هر کدومشون برام یه دنیان
و تو هم حتما همینطوری اگه دوستمی

ناشناس گفت...

هزار وعده خوبان یکی وفا نکند

بهزاد سراج گفت...

نوید جان
وعده بدها چی؟
وفا بکند؟
شما ما رو جزئ بدها به حساب بیار

ناشناس گفت...

شکوفه می رقصد از، باد بهاری
شده سر تا سر دشت، سبز و گل ناری
...

ناشناس گفت...

آن یار کزو خانهء ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست بسررفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود