سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

میروم خوش
میروم تا ملکوت
دست دل گر برهاند
پای از منطق عقل
من در این ملک غریب
دل سپردم به سکوت
تو بخوان
-مالک هر غیب و شهود-
تو بخوان
آخرین نغمه پر درد مرا
تنفر از سکون همیشه به سوی جریانم کشانده است،حتی اگر این جریان ،تندآبی باشد کشنده،که مردن در آغوش توفنده رودان هزاران
مرتبه برتر از تنفس در هوای مرده بی تفاوتیست
دوباره خواهم آمد ای رودهای خروشان زندگی، که
"ندیدم که قویی به صحرا بمیرد"

یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

دل بارانی


سالهاست که ازدلم دور افتاده ام
فرسنگها از خودم فاصله گرفته ام
چقدر دلم برایت تنگ است
ای شفافیت نور
ای جاودانگی عشق
چقدر دراتش خشمت میسوزم
ای خنیاگر فراق
وچقدر هوای گریه دارد این دل بارانیم

شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۵

تنفس

اعتماد ،مرده
محبت، بی قدر
عشق،منکوب
زندگی،شرنگی در کام
اینست نصیبم از تنفس این هوای عفن آلود
تو هوای پاک درکه مخ بی عرضه م جز خزعبلات بالا چیزی تحویلم نداد.ببخشید

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

دل خون

حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ،بخون بشوید باز
شب خوبی نبود
روز خوبی هم نیست
اگه فکر کنی که باید همیشه خورشید رو از پشت ابرها ببینی،یا اگه قرار باشه با خودت این قرار رو بذاری اذیت میشی

شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵

آی عشق آی عشق


همه لرزش دست و دلم آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعله زخمی
نه شورشعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر حضور آبی
و سبزی برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست احمد شاملو
عشق ،زیباترین کلمه آفرینش ،که پیدا کردن نوع زمینیش ،که سراب نباشه خیلی سخته اینجا کسی پیداش کرده؟امیدوارم همه تشنه ها سیراب بشن. این عکسه هم جاده عباس آباد کلاردشته

پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

کوههای شیخ خلیفه,تو دل کردستان عراق تو مسیر سد دربندیخان پذیرای بچه هایی بود که سعی میکردن برای دفاع از کشورشون دفاع کنن و حالا خیلی هاشون دیگه نیستن.دلم برای اون سه متر برفی که روی اون کوهها بود و اون16 ساعتی که از وسط کوچه برفها راه میرفتیم تنگ شده.برای اون سفیدی و بی غل و غشی برفهاواسه اون بارونهایی که شبها تا صبح به صورتمون میخورد و نمیذاشت بخوابیم.برای دوستایی که مرد بودن و حالا دیگه من نامرد باهاشون دم خورنیستم
دنیا داره دور سرم میچرخه,دنیا بچرخ,میچرخم.دنیا بشین,میشینم,دنیا پاشو ,پا نمیشم,جون ...,پا نمیشم,جون....,پا نمیشم,پا نمیشم,پا نمیشم پا نمیشم
یاد شعر مزخرفی افتادم که ارمغان پسرمه از مدرسه شون: حالم بده,حالم بده, عشقم رفته ,نیومده

چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد

ساعت 5 صبح قرار بود راه بیفتیم.زنگ ساعت رو برای 4 تنظیم کردم. ساعت3 با خواب محمد کرمی از خواب پریدم.سال 66 تو گردانی که آموزش میدیدیم فرمانده بود.فانسقه ش رو تا ته سفت میکرد و همیشه جدی بود.چه ابهتی داشت برای ما 15-16 ساله ها.یادمه یه شب تو خواب صورت همه رو سیاه کرده بود بعدهمه رو بیدار میکنه میگه اگه روز قیامت هممون اینجوری محشور بشیم چیکار میکنین؟خلاصه اون شب یه روضه درست و حسابی برای همه راه میندازه. سال 74 دوباره تو واحدی بودم که اینبار اون مسئول ورزشش بود و من مسئول دفترش.میگفت اوایل جنگ که رفته تو سپاه وقتی میخواستن حقوق بگیرن یه کیسه پول میذاشتن تو یه اتاق و بنوبت میرفتن تو و هر کس فقط به اندازه نیازش برمیداشت.کلی وقت تو جبهه بود.استاد جودو بود .چتر بازی رو خوب بلد بود .فرود آزاد با طناب رو اون بهم یاد داد.هزار تا هنر دیگه و... اماهیچ وقت حاضر نشد درجه بگیره. یه کسایی هم تو این واحد بودن که پهن هم نمیشد بارشون کرد.الان اونا شدن سرهنگ و محمد کرمی از سپاه اومده بیرون ودوباره رفته سراغ موتورسازیش و اون جناب سرهنگ حتما شده رئیس فلان جا
(طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد)

دوشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۵

كارون

خانوم معلم گفت بنويس، پس بايد نوشت اما
از دل خون چه برون تراود جز خون
مينويسم ولي خرده نگيريد كه چه تلخست اين قلم
كارون
اي خروشان بي بازگشت
سلام مارا
به پاره هاي تنمان
در اعماق وجودت برسان

ارگ گوگد

تشویقهای خانوم لقائی به آدم اجازه نمیده با وبلاگش کاری نداشته باشه
عکس بالا رو پارسال از ارگ گوگد گرفتم
اگه میتونید برین به یه بار دیدنش می ارزه.نزدیکیهای گلپایگانه و تا تهران چهار ساعت راهه.
. میتونید یک ساعته بعدش به خوانسار برسین و از اونجا هم لذت ببرین

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۵

پاییز فصل عشاق


عجب فصلیه این پاییز
خانمها آقایون بجنبید تا از دست ندادینش برین توی دشت و صحرا. بعدا نگید نگفتمها.