سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۵

ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

میروم خوش
میروم تا ملکوت
دست دل گر برهاند
پای از منطق عقل
من در این ملک غریب
دل سپردم به سکوت
تو بخوان
-مالک هر غیب و شهود-
تو بخوان
آخرین نغمه پر درد مرا
تنفر از سکون همیشه به سوی جریانم کشانده است،حتی اگر این جریان ،تندآبی باشد کشنده،که مردن در آغوش توفنده رودان هزاران
مرتبه برتر از تنفس در هوای مرده بی تفاوتیست
دوباره خواهم آمد ای رودهای خروشان زندگی، که
"ندیدم که قویی به صحرا بمیرد"

۲ نظر:

مهران گفت...

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را

ناشناس گفت...

به عجب چیز مشتی ای دل سپردی!