یکشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۵

دل بارانی


سالهاست که ازدلم دور افتاده ام
فرسنگها از خودم فاصله گرفته ام
چقدر دلم برایت تنگ است
ای شفافیت نور
ای جاودانگی عشق
چقدر دراتش خشمت میسوزم
ای خنیاگر فراق
وچقدر هوای گریه دارد این دل بارانیم

۴ نظر:

مهران گفت...

وقتی جهان از ریشه جهنم
و سعی از ریشه های یأس می آید
وقتی یک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی تفاوتی مثل نان دل بست
نان را از هر طرف که بخوانی نان است
!!!
امیدوارم شعر قیصر را اشتباه ننوشته باشم

بهزاد سراج گفت...

یه زمانی قیصر تو مدرسه مون هنر درس میداد،همراه ساعد باقری،)مدرسه مجاهدین سر چهارراه گمرک)
نوشته ت منو برد به سال62/63 رفیق

ناشناس گفت...

بارون باید بباره
بذا بباره
جلوشو نگیر

ناشناس گفت...

حجاب چهره جان ميشود غبار تنم
خوشادمي كه ازآن چهره پرده برفكنم