سالهاست که ازدلم دور افتاده ام
فرسنگها از خودم فاصله گرفته ام
چقدر دلم برایت تنگ است
ای شفافیت نور
ای جاودانگی عشق
چقدر دراتش خشمت میسوزم
ای خنیاگر فراق
وچقدر هوای گریه دارد این دل بارانیم
اینجا برای خودی مینویسم که بعدا میاد برای بهزاد سراج فرداها
۴ نظر:
وقتی جهان از ریشه جهنم
و سعی از ریشه های یأس می آید
وقتی یک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبدیل می کند
باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی تفاوتی مثل نان دل بست
نان را از هر طرف که بخوانی نان است
!!!
امیدوارم شعر قیصر را اشتباه ننوشته باشم
یه زمانی قیصر تو مدرسه مون هنر درس میداد،همراه ساعد باقری،)مدرسه مجاهدین سر چهارراه گمرک)
نوشته ت منو برد به سال62/63 رفیق
بارون باید بباره
بذا بباره
جلوشو نگیر
حجاب چهره جان ميشود غبار تنم
خوشادمي كه ازآن چهره پرده برفكنم
ارسال یک نظر