شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵

آی عشق آی عشق


همه لرزش دست و دلم آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه
گریزگاهی
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
و خنکای مرهمی
بر شعله زخمی
نه شورشعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست
غبار تیره تسکینی
بر حضور وهن
و دنج رهایی
بر گریز حضور
سیاهی
بر حضور آبی
و سبزی برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست احمد شاملو
عشق ،زیباترین کلمه آفرینش ،که پیدا کردن نوع زمینیش ،که سراب نباشه خیلی سخته اینجا کسی پیداش کرده؟امیدوارم همه تشنه ها سیراب بشن. این عکسه هم جاده عباس آباد کلاردشته

۴ نظر:

مهران گفت...

گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و مست و رند و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی

ناشناس گفت...

رو زمین بیشتر آدم بزرگا دست و دلشون می لرزه. چون عشق پروازشون نیست، گریزگاهشونه.اما رسالت ما که ادعا داریم آدم بزرگ نشدیم پیدا کردن چهره سرخ و آّبی عشقه. امیدوارم تو وب نویسی موفق باشی

ناشناس گفت...

وبلاگ خوبی داری رفیق! به منم سر بزن

ناشناس گفت...

بهار عباس آباد و راه رفتن تو ابرا چه عشقی داره! البته اگه بچه هات سرما نخورن و حالتو نگیرن.
عکس فوق العاده ایه واسه نشون دادن رنگ عشق