چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد

ساعت 5 صبح قرار بود راه بیفتیم.زنگ ساعت رو برای 4 تنظیم کردم. ساعت3 با خواب محمد کرمی از خواب پریدم.سال 66 تو گردانی که آموزش میدیدیم فرمانده بود.فانسقه ش رو تا ته سفت میکرد و همیشه جدی بود.چه ابهتی داشت برای ما 15-16 ساله ها.یادمه یه شب تو خواب صورت همه رو سیاه کرده بود بعدهمه رو بیدار میکنه میگه اگه روز قیامت هممون اینجوری محشور بشیم چیکار میکنین؟خلاصه اون شب یه روضه درست و حسابی برای همه راه میندازه. سال 74 دوباره تو واحدی بودم که اینبار اون مسئول ورزشش بود و من مسئول دفترش.میگفت اوایل جنگ که رفته تو سپاه وقتی میخواستن حقوق بگیرن یه کیسه پول میذاشتن تو یه اتاق و بنوبت میرفتن تو و هر کس فقط به اندازه نیازش برمیداشت.کلی وقت تو جبهه بود.استاد جودو بود .چتر بازی رو خوب بلد بود .فرود آزاد با طناب رو اون بهم یاد داد.هزار تا هنر دیگه و... اماهیچ وقت حاضر نشد درجه بگیره. یه کسایی هم تو این واحد بودن که پهن هم نمیشد بارشون کرد.الان اونا شدن سرهنگ و محمد کرمی از سپاه اومده بیرون ودوباره رفته سراغ موتورسازیش و اون جناب سرهنگ حتما شده رئیس فلان جا
(طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد)

۴ نظر:

ناشناس گفت...

موتور سازی و شرفو عشق است
اون سالاره
لازم نیست سردار بشه

ناشناس گفت...

حق با توه جهان گل ولی حق شناسی ایران از این آدمها چی میشه گرچه اونها هیچ چی نمیخوان. و اینکه... بگذریم

ناشناس گفت...

حق شناسی ایران اینهاست که تو و دیگران این گوشه و کنارا می نویسین. اون دنبال تشکر از حاکمیت نیست.اگه بود، الان به قول خودت رییس فلان جا بود
حاکمیت هم تا وقتی دوباره بحث جون دادن در میون نباشه، به ممد کرمی و امثالش نیازی نداره. فعلا همین رقاص های پای ناقاره بسنده می کنه واسه شون. وقتی دوباره اوضا بی ریخت شد، اونوقت نوبت ممد کرمی هاست

مهران گفت...

جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش