کوههای شیخ خلیفه,تو دل کردستان عراق تو مسیر سد دربندیخان پذیرای بچه هایی بود که سعی میکردن برای دفاع از کشورشون دفاع کنن و حالا خیلی هاشون دیگه نیستن.دلم برای اون سه متر برفی که روی اون کوهها بود و اون16 ساعتی که از وسط کوچه برفها راه میرفتیم تنگ شده.برای اون سفیدی و بی غل و غشی برفهاواسه اون بارونهایی که شبها تا صبح به صورتمون میخورد و نمیذاشت بخوابیم.برای دوستایی که مرد بودن و حالا دیگه من نامرد باهاشون دم خورنیستم
دنیا داره دور سرم میچرخه,دنیا بچرخ,میچرخم.دنیا بشین,میشینم,دنیا پاشو ,پا نمیشم,جون ...,پا نمیشم,جون....,پا نمیشم,پا نمیشم,پا نمیشم پا نمیشم
یاد شعر مزخرفی افتادم که ارمغان پسرمه از مدرسه شون: حالم بده,حالم بده, عشقم رفته ,نیومده
پنجشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
دربندیخان
کاش نبود یه همچین جایی
که غمی 18 ساله رو در من نکاره
چرا از اون روزا نمیای بیرون؟ نه اینکه بریزیشون دور! نه! اما تاریخ که تو اون روزها نمرده. زندگی جریان داره. بذار روون باشه. مثه بارون.
یه تلنگر راه مونده تا دوباره بودن
فقط یه تلنگر
عزيزم،نموندم تو اون روزها و اصلا دردم همينه ولي وقتي زير زبونت تلخي اذيتت كنه بخواي يا نخواي ياد شيريني هاي زندگيت ميافتي.
اول اینکه چرا کامنت ملت رو سانسور میکنی حاجی؟
ضمنا به قول محمد علی بهمنی" گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" آقا بهزاد خیلی غصه این چیزا رو نخور که اونوقت از خودت میمونی
ارسال یک نظر