دهانت را میبویند مبادا که گفته باشی دوستت می دارم.
دلت را میبویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی ست ، نازنین
عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند
.عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش رابه سوخت بار سرود و شعرفروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبی ست ، نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
.نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست ، نارنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان
.شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست ، نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
۲ نظر:
این شعره خیلی ترسناکه. دل آدم رو میلرزونه. آپش کن زودتر رفیق! بذا بره پایین. یه متن سبز بیاد جاش
جون من بی خیال شو. مثل من تنبل نباش رفیق.
پست جدید بذار
ارسال یک نظر