هوا سرد است
درد بی نهایت
شب تاریک
اسمان سرشار از برف است
زانوانم را به بغل میگیرد غم
این فریاد های در حلقوم خفه شده اند که از هزاران سال نوری انطرفتر بگوش میرسند
بنال ، بنال که کلید صبح در چاهست
اینجا برای خودی مینویسم که بعدا میاد برای بهزاد سراج فرداها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر