یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵

صعود سکوت


و باز هم صعود
صعود ، سکوت ، سکوت
و صعود سکوت تا بلندای وجود
او در فراسوی مکان ،در التهاب از دست رفتن هر آنچه که بدست آورده است
خود را میکاود
نفس ، سربیست در سینه و او را یارای براوردنش نیست
و اویی دیگر
در اشتیاق پروازی برای شدن ، اوجی برای بودن ، به دور دست خیره میماند
زمستان است ولی بس جوانمرد

۴ نظر:

ناشناس گفت...

و اویی دیگر
می رود بالا از قاف
با نفس هایی گرم
دستانی گرمتر
این "او" حرف آخر عشق است

ناشناس گفت...

تو خیلی بزرگی
خیلی. وقتی آدم از خودش هم میگذره. و این یعنی اوج عشق، معنویت
...

ناشناس گفت...

من يه كشف تازه كردم : تنهاترين مردم قويترين مردمه
هنريك ايبسن ، دشمن مردم

ناشناس گفت...

چرا لینکات این شکلی شدن پس؟
حتمن رمزی در کار است